- گره افتادن
- گره افتادن در کاری (بکاری) مشکل شدن آن
معنی گره افتادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بجد مشغول شدن بکاری: بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او باز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او. (معزی)
بگریه افتادن گریستن، یا به گریه افتادن، گریه کردن گریستن
حرکت کردن، جاری شدن
روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین
پیشنهاد شدن، نمایانده شدن
اصابت کردن قرعه برای تعیین نصیب کسی: بار غم او غرض بهر کس نمودند عاجز شد و این قرعه بنام بشر افتاد (منسوب به حافظ)
مانعی پیدا شدن (در کاری) مشکلی پیش آمدن، ژولیده شدن شوریده گشتن
بجد مشغول شدن بکاری، فی الحال افتادن: چو زنبور خانه بر آشوفتی گریز از محلت که گرم اوفتی. (سعدی)
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
گود شدن محلی، به گودی فرو رفتن (چنانکه چشمان بیمار از لاغری و بیماری)
بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
حادث شدن، روی دادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن